خوبه که مامانم برگشته

ساخت وبلاگ

این روزام نمیدونم چطوری میگذره جواب آزمونم اومد خیلی بد رد شدم

میخوام دوباره شروع کنم ولی هنوز هیچی شروع نکردم

کاش یه اتفاقی بیفته حالم خوب شه کاش زندگی اینقد سخت نبود چقد این روزا خسته م چقد دلم یه اتفاق خوب میخاد این مدت همش غم و غصه اومده سراغمون

+ نوشته شده در دوشنبه دهم اردیبهشت ۱۴۰۳ ساعت 8:38 توسط آدم برفی  | 

خوبه که مامانم برگشته...
ما را در سایت خوبه که مامانم برگشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : golldokhtar94 بازدید : 5 تاريخ : سه شنبه 18 ارديبهشت 1403 ساعت: 13:59

امسال یاد گرفتم آدما رو به حال خودشون رها کنم

بچسبم به زندگی خودم تمام

سال نو مبارک خوبه که مامانم برگشته...

ما را در سایت خوبه که مامانم برگشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : golldokhtar94 بازدید : 18 تاريخ : يکشنبه 12 فروردين 1403 ساعت: 16:25

چیزی از ماه رمضان نمونده امروز سومین روزیه که روزه نیستم

امروز خیلی کلافه بودم نتونستم کتابی که واسه مسابقه کتاب خوانی گرفتمو بخونم....

دست و دلم به هیچ‌کاری نمیره.....

+ نوشته شده در جمعه دهم فروردین ۱۴۰۳ ساعت 19:7 توسط آدم برفی  | 

خوبه که مامانم برگشته...
ما را در سایت خوبه که مامانم برگشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : golldokhtar94 بازدید : 20 تاريخ : يکشنبه 12 فروردين 1403 ساعت: 16:25

احساس خفگی میکنم هرچیم دست و پا میزنم حالم بدتر میشه.....

دیگه صبرم لبریز شده قلبم درد میکنه

منتظر هیچ اتفاق خوبی نمیشم تموم

+ نوشته شده در دوشنبه بیست و سوم بهمن ۱۴۰۲ ساعت 14:10 توسط آدم برفی  | 

خوبه که مامانم برگشته...
ما را در سایت خوبه که مامانم برگشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : golldokhtar94 بازدید : 26 تاريخ : سه شنبه 1 اسفند 1402 ساعت: 14:17

دیشب واسه دختر عمه م خواستگار اومد دختر عمه م باب دلش نبود از آلمان اومده بودن مهندس کامپیوتر بودپسره تموم مدت داشت به صحبتای من گوش میدادو نگام میکرد ممم عین خیالم نبود چون من فقط روزای که واسه خودم خاستگار میاد از استرس لال میشم و بی اعتماد بنفس ولی اونجا. راحت بودم و باهاشون صحبت میکردم دیشب کلی از دختر عمه م خواستم باهاش ازدواج کنه میگفتش دوسش ندارم میگفت تو باهاش ازدواج کن راستش منم دلم نرفت براش دلم یه جوری شکسته چند روزه به زور جلوی اشکامو میگیرمبابا پسره امروز صبح اومده بود خونه مون میگفت پسرشون از من خوشش اومده و اصرار کرده بیاد خونه ی ما منم گفتم کلا ازدواج نمیکنم هرچی باباش اصرار کرد شب بیان اینجا قبول نکردم + نوشته شده در چهارشنبه بیست و پنجم بهمن ۱۴۰۲ ساعت 12:44 توسط آدم برفی  |  خوبه که مامانم برگشته...ادامه مطلب
ما را در سایت خوبه که مامانم برگشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : golldokhtar94 بازدید : 27 تاريخ : سه شنبه 1 اسفند 1402 ساعت: 14:17

حسرت میخورم واسه تموم وقتای که میتونم درس بخونمو و مثل افسرده ها فقط زل میزنم به کتابارو‌ جزوه هام مثل الان خوبه که مامانم برگشته...ادامه مطلب
ما را در سایت خوبه که مامانم برگشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : golldokhtar94 بازدید : 24 تاريخ : سه شنبه 1 اسفند 1402 ساعت: 14:17

مامانم قراره تا یه ماه دیگه بهتر شه و نیاز نباشه همیشه کمربند ببنده مامانم خداروشکر بهترخودمم این روزا هیچ فعالیت مفیدی ندارم توی زندگیم درس نمیخونم باید شروع کنمتا یه ماه دیگه اتفاقات جدیدی. توی زندگیم پیش بیاد بعدا نتیجه شو میزارم وب تصمیم گرفتم پریودیم تموم شه شروع کنم ورزش کردن خیلی دوست داشتم وزنم زیاد شه الان وزنم خوبه ولیییی شکمم بزرگ شده باید تو خونه م شده یه جوری ورزش کنم و آب زیاد بخورم شکمم بره ولی صورتم لاغر نشه فردا باید تمرین نقاشی انجام بدمدرس بخونم بهتر شم نیم ساعت ورزش کنم قران بخونم صد تا صلواتغیبت ممنوع آخر شبم میام و هرکدوم از کارای که نوشتمو بنویسم اینجا یادم رفت یه قسمت از فیلم روانشاسی چیه اسمش اونم ببینم تمام خوبه که مامانم برگشته...ادامه مطلب
ما را در سایت خوبه که مامانم برگشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : golldokhtar94 بازدید : 35 تاريخ : دوشنبه 11 دی 1402 ساعت: 17:07

امروز فقط تونستم صد تا صلوات بفرستم برای شروع و فرار از تنبلی بد نیستش

فردا باز همینو ادامه میدم

+ نوشته شده در سه شنبه پنجم دی ۱۴۰۲ ساعت 23:16 توسط آدم برفی  | 

خوبه که مامانم برگشته...
ما را در سایت خوبه که مامانم برگشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : golldokhtar94 بازدید : 32 تاريخ : دوشنبه 11 دی 1402 ساعت: 17:07

بریدم دیگه توان ادامه دادن ندارم حس میکنم دیگه نمیتونم راحت نفس بکشم

یه درد بزرگی روی قلبم سنگینی میکنه

خدایا کمکم کن مراقبم باش​​

+ نوشته شده در جمعه هشتم دی ۱۴۰۲ ساعت 0:41 توسط آدم برفی  | 

خوبه که مامانم برگشته...
ما را در سایت خوبه که مامانم برگشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : golldokhtar94 بازدید : 32 تاريخ : دوشنبه 11 دی 1402 ساعت: 17:07

زمان چقد زود میگذره مثل برق و بادولی من به جز مراقبت از مامانم هیچ کار مفیدی انجام ندادم نتونستم درس بخونم این روزام از بس با خستگی و عصاب خوردی میگذره که نمیدونم تو چ روزی از هفته هستیماین روزا خیلی سردرگمم نمیدونم چیکار‌کنم از وقتی تصمیم گرفتم ۱۶سالگی م تا الان که داره ۳۰سالم میشه هیچ تغییری نکردم هنوزم همون پله اولی هستم که بودو دلم میخاد یه تغییر اساسی و خوب توی زندگیم باشه ولی عملا هیچ کاری نمیکنم و‌این باعث شده حال روحیم بدتر شه + نوشته شده در پنجشنبه یازدهم آبان ۱۴۰۲ ساعت 2:18 توسط آدم برفی  |  خوبه که مامانم برگشته...ادامه مطلب
ما را در سایت خوبه که مامانم برگشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : golldokhtar94 بازدید : 31 تاريخ : سه شنبه 30 آبان 1402 ساعت: 15:20